شهید حبیبالله شمایلی در روزهایی که به عنوان کارمند بانک مشغول کار و امرار معاش بود، فکر نمیکرد خیلی زودتر از چیزی که فکرش را میکرد، کار در بانک را رها کند و در دنیایی بزرگتر به دنبال آرمانهایی بزرگتر بگردد. محیط بانک برای مرد بزرگی مثل او کوچک بود و امام خمینی (ره)، حبیبالله، برادرش حمید و بسیاری از همنسلانش را با دنیایی دیگر آشنا کرد. آنها در دامان امام پشت پا بر رسم ناپایدار دنیا زدند و به جستوجوی آرمانهای ماندگارشان در فکه و شلمچه پرداختند.
دنیا برای حبیبالله پس از پیروزی انقلاب اسلامی رنگ و بوی دیگری گرفت. حالا او پیش رویش یک نظام اسلامی نوپا میدید که به دنبال احقاق حقوق مستضعفان و مبارزه با مستکبران بود. شهید شمایلی خیلی زود کار و بارش را رها کرد و عضو کمیته شد. محل کارش اجازه رفتن به او نمیداد و حبیبالله در جوابشان گفته بود اگر میخواهید اخراجم کنید، من دیگر به آن کار بازنخواهم گشت. هنوز زمان زیادی از حضورش در کمیته نگذشته بود که دشمن بعثی جنگی سراسری را علیه ایران شروع کرد. طبیعی بود جوانانی مثل حبیبالله ساکت نخواهند نشست و با غیرتشان اجازه دستاندازی دشمن به خاک کشورشان را نمیدهند.
شهید شمایلی به سرعت خودش را به جبهه رساند. شش ماه نخست جنگ را همراه با نیروهای ارتش مقابل دشمن ایستاد، اما چندی بعد به سپاه پاسداران پیوست و نبرد با استکبار را در لباس سپاه آغاز کرد. هر کجا که عملیاتی به مشکل برمیخورد یا نیاز به از خودگذشتی بود، حبیبالله آنجا حاضر میشد. او همرزم سرداران بزرگی همچون بقایی، حسن درویش و عبدالعلی بهروزی بود.
شهید شمایلی با آن سیمای مردانه مهربان با آن چشمان نورانی امیدبخش، چشم و چراغ نیروها در منطقه بود. بعد دیگری در زندگی او باز شده بود و او هر چه همراه با زمان جلوتر میرفت، بزرگتر میشد. هر تجربهای فرصتی برای خودسازی حبیبالله بود.
با اینکه معاون لشکر ۷ ولیعصر (عج) شده بود ولی به همسر و اطرافیانش همیشه میگفت: من یک بسیجی ساده هستم و مثل بقیه کار میکنم. وجودش در جبهه برای دیگر رزمندگان ایجاد روحیه میکرد. حالا حضورش به یک وزنه سنگین در جبهه تبدیل شده بود و رد این حضور خالصانه در هر جایی دیده میشد.
حبیبالله وقتی به نماز میایستاد واقعاً تماشایی بود. با صدایی حزنآلود به نماز میایستاد و خالصانه غرق در عبادت میشد. حالات معنوی شهید ایشان را از دغدغههای مادی جدا و به یک عالم معنوی وصل میکرد. تمام وجودش غرق در عبادت میشد و از معبودش رستگاری، سعادت و شهادت میخواست. خلوص نیت ایشان در عبادت مثالزدنی بود و همیشه به همه توصیه میکرد نمازتان را اول وقت بخوانید.
در عملیات بدر مجروحیت سنگینی پیدا کرد ولی در حالیکه هنوز سلامتیاش را به طور کامل پیدا نکرده بود، با عصایی در دست و با پایی لنگان راهی جبهه شد. تمام فکر و ذکرش منطقه و بچهها بودند. با اینکه خدا دو پسر به او داده بود باز کمتر به خانه میآمد و بیشتر در جبهه حاضر بود.
بعد از عملیات خیبر به شدت داغدار شد، نه تنها داغ شهادت برادر را دید که یاران حماسهسازی، چون خداداد اندامی، مجید آبرومند و سعید ان نیز او را تنها گذاشتند. این مشکلات کمترین خللی در اراده او ایجاد نکرد و با عزمی جدیتر در راه پاسداری از اسلام ناب محمدی تلاشش را دو چندان کرد. ۱۷ اسفند ۱۳۶۵، عملیات بزرگ کربلای ۵ در منطقه شلمچه میعادگاه حبیبالله با معبود خویش بود. برادرش حمید در سال ۱۳۶۲ و در عملیات خیبر به شهادت رسیده بود و خانواده هنوز داغدار جوانش بود که خبر شهادت حبیبالله را به آنها دادند. داغ این جوانان برای مادران شهید خیلی سنگین بود، ولی ایشان حتی یک لحظه هم گله و شکایت نکرد و فقط میگفت: «خدا یک جان داده به بنده و خودش هم هر وقت که بخواهد میگیرد، خوش به حالش که با شهادت رفت.»
پدر شهید، حاج فرجالله شمایلی پس از سالها دوری و فراق از فرزندانش در سال ۱۳۹۱ دیده از جهان فرو بست و مادران شهید، حاجیه خانم مرهمت شمایلی بهار امسال به سرداران شهیدش پیوست.
درباره این سایت